تا کی اشتباهات تکراری؟!

دیسلکسیای راهبردی؛ اختلال ذهنی مدیران ارشد و جامعه

چند بار باید سرمان به سنگ بخورد تا دریابیم باید خود را درمان کنیم؟

دیسلکسیای نام نوعی اختلال ذهنی ویژه است. اما قبل از آنکه بیشتر توضیح دهم لطفا به سوالات زیر پاسخ دهید:
هنگامی که وارد یک ساختمان اداری بزرگ می شوید، در پیدا کردن اتاق موردنظر دچار مشکل می شوید؟ و یا بعد از خروج، مسیر بازگشت را پیدا نمی‌کنید؟
در مکان های شلوغ به راحتی گم می شوید؟
وقتی کسی از شما آدرس مکانی را می پرسد، دچار سردرگمی می شوید و طول می کشد تا ذهن خود را جمع و جور کنید تا به طرف بگویید که از کدام طرف برود؟

اگر پاسخ شما به بیشتر سوالات فوق، مثبت است شما به «دیسلکسیای جهتی» مبتلا هستید. در حالت کلی، دیسلکسیا به معنای اختلال و ناتوانی در یادگیری می باشد. نوع خاصی از دیسلکسیا، دیسلکسیای جهتی (یا جغرافیایی) می باشد. این اختلال به مفهوم ناتوانی در جهت یابی مسیرها و تشخیص مسیر حرکت است. برخی از صاحبنظران معتقدند که این اختلال نوعی اختلال معروف «کم تمرکزی-بیش فعالی» است که همه ما آن را در مورد کودکان شنیده ایم (برگرفته از دکتر رضا صالح زاده)

اشتباه

تحلیل و تجویز راهبردی:

وقتی یک کشور یا سازمان یا مجموعه نمی تواند مسیر درست را تشخیص دهد و در جهت یابی دچار اشتباه می شود می توان گفت که آن کشور/سازمان/مجموعه نیز دچار دیسلکسیای جهت یابی یا همان استراتژیک (راهبردی) شده است.

بگذارید یک نمونه واقعی را با هم مرور کنیم: از مدت ها پیش آنانکه می توانستند مسیر آینده را بر اساس قواعد منطقی اقتصاد تشخیص دهند می گفتند و پیشنهاد می دادند اگر وضعیت بانک ها اصلاح نشود، قادر به مقابله با بیماری مزمن رشد بالای نقدینگی نخواهیم بود و ما با حجم بزرگتری از پول داغ روبرو خواهیم بود.

پیشنهادهایی هم داشتند. شاخک های نظام تصمیم گیری کشور یا کار نکرد و یا اگر کار کرد آنقدر آن را جدی نگرفت که برایش چاره اندیشی جدی کند. چندین و چند نوبت در مراجع مختلف تصمیم گیری مطرح شد. نتایج آن جلسات در نهایت تبدیل شد به یک برنامه مبهم و کم رمق که با یک پیگیری کم رمق تر ادامه یافت.

در طول این سال ها، همانند غالب سال‌های پس از شوک اول نقتی (۱۳۵۳)، نقدینگی با ضریبی وحشتناک رشد کرد و در مقابل اقتصاد واقعی (تولید کالاها و خدمات) رشدی به همان اندازه نداشت. انباری از باروت داشت شکل می گرفت و روز به روز باروت بیشتری در این انبار بارگیری می شد. این انبار یک جرقه کبریت می خواست که متاسفانه پیدا شد.

در همین مدت، بارها و بارها تصمیم سازان، کارشناسان و تحلیل گران گفتند و نوشتند که اوضاع خطرناک است. اما سندروم «کم تمرکزی-بیش فعالی» باعث شد که این مساله کنار صدها مساله دیگر اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، امنیتی، ورزشی و البته اقتصادی قرار گیرد. کم تمرکزی و بیش فعالی باعث می شود که شما هزاران پرونده را باز کنید و هزاران پرونده را در ذهن تان همزمان مرور کنید ولی به هیچ کدام نمی توانید به درستی رسیدگی کنید.

همزمانی بیش فعالی و کم تمرکزی باعث می شود که نتوانید جهت را درست تشخیص دهید. آنقدر فکر و ذهن تان مشغول است که نمی توانید دست چپ تان از دست راست تان تشخیص دهید.

تحلیل و تجویز راهبردی

چه می توان کرد؟

اولین اصل تفکر استراتژیک اینست: زمان و توان و منابع ما محدودند. تمرکز باید کرد.

نمی توان به همه چیز پرداخت. این زمان/توان ذهنی/منابع محدود را باید با وسواس به موضوعات مختلف تخصیص داد. باید خسیس بود. افرادی که دست و دل بازانه به همه چیز می پردازند و همه چیز را مهم می دانند کشورشان/سازمان شان/مجموعه شان را به فنا می دهند.

پس کلید اول آن است که باید اولویت بندی کرد و سخت گیرانه تعداد موضوعات را کاهش داد. اگر همه راضی بودند که موضوع ما نیز در اولویت قرار گرفت، بدانید که اشتباه رفته اید!
واژه دستمالی شده «عزم ملی» را همه ما شنیده ایم. این «عزم ملی بدبخت» نمی تواند به هزاران موضوع تعلق پیدا کند. هر کشوری/سازمانی/مجموعه ای نمی تواند در آن واحد بیشتر از ۵ الی ۷ موضوع راهبردی داشته باشد. عزم ملی را نمی توان بین هزاران موضوع تقسیم کرد.

دومین کلید این است اگر سازمانی/جامعه ای دچار دیسلکسیای راهبردی شد، ریشه آن را باید بیشتر در ذهن مدیران ارشد آن جست.البته بدیهی است که بخشی از مشکل به فرهنگ و ویژگی های جمعی اعضای آن جامعه/سازمان نیز باز می گردد. دو راه بیشتر نداریم: یا مدیرانی انتخاب شوند که نشان داده اند هوشمندی مسیریابی و جسارت تمرکز را دارند، یا آنکه آن قدر گفتگوی آزاد انجام دهیم که همه و همه ما، به ویژه نخبگان قدرت، ثروت، منزلت و معرفت به یک اجماع بر سر نقشه راه برسند(کدام مقصد از کدام مسیر).

اینکه یک جامعه یا سازمان برای مدتی دچار دیسلکسیای راهبردی شود، شاید طبیعی باشد اما اینکه سال ها بگذرد و هنوز مقصدها و مسیرهای اشتباه انتخاب کند گناهی نابخشودنیست.

چند بار باید سرمان به سنگ بخورد تا دریابیم باید خود را درمان کنیم؟

مجتبی لشکربلوکی


پیشنهاد میشود حتما این مطلب را نیز بخوانید:از اقتصاد کلنگی تا اقتصاد بی وزن

 

 

مطالب پیشنهادی

نظرات کاربران
افزودن نظر

question