زندگی شما هم تکراری شده است؟ بیدار می شوی، می روی سر کار یا مدرسه یا دانشگاه، کار می کنی، ناهار می خوری، اضافهکاری می کنی، سر راه روزنامه ها را نگاه می کنی، در ترافیک گیر می کنی، آخر سر هم می آیی و می افتی جلوی تلویزیون و کنار همان کسانی قرار می گیری که دیروز بودی و باید فردا نیز باشی.
اوضاع موقعی بدتر می شود که کارت هم تکراری باشد مثلا تحویل دار یک بانک باشی یا نیروی حراست دم در گمرک.! یک کار را باید برای هزاران بار در طول روز انجام دهی.
تا مدتی این روال باعث می شود که زندگی ثبات داشته باشد و همه چیز پیشبینیپذیر. اما خیلی زود روزها یکی پس از دیگری تکرار می شوند و شما از درون پژمرده میشوید. روزها به طرز وحشتناکی، خالی از تازگی می شوند.
انسان ایتالیایی برای فرار از ملالت به طراوت، خودش را با شور و اشتیاق های جدید سرگرم میکند. لذت، تنوع و تازگی! عشقهای مهیج و سوزان یکی از پس دیگری! هر عشقی را به امید بعدی رها میکند؛ او در لحظه زندگی میکند بدون هر گونه توجهی به تعهدات گذشته یا اتفاقات آینده. زندگی او از هیجانی به هیجانی دیگر در حرکت است. پر از چیزهای نو. سرخوشی سرمستانه! البته به کسانی که پیرامونش هستند آسیب میزند و با هیچکس وارد رابطه پایدار نمی شود.
زندگی ایتالیایی
اما رویکرد دیگری اتخاذ میکند. نظم، تکرار، عمل به وظیفه! او به این نتیجه میرسد که مشکل زندگیاش نداشتن دلیل برای این روند تکراری زندگی است. حتما این تکرار دلیلی دارد. بنابراین دنبال دلیل میگردد. برای خودش داستانی میسازد، داستانی که زندگی تکراری اش را معنادار می کند. او مصمم به زندگی کردن با این ایده است که زندگی هر قدر هم که کسالتبار و کُشنده باشد، بالاخره معنادار است و من باید طبق وظیفهام عمل کنم. مثلا برای اینکه هزینه تحصیل فرزندانم را فراهم کنم پس باید هر روز اینگونه کار کنم درست مثل دیروز و درست مثل فردا.
زندگی به سبک ایتالیایی سرشار از خلاقیت، تازگی، طراوت است اما بی ثبات و بی تعهد و همراه با آسیب به خویشتن و دیگران. زندگی به سبک آلمانی نیز سرشار از نظم، تعهد و دیسیپلین اما خالی از طراوت و تازگی و تنوع. هر دو می تواند به پوچی ختم شود. اولی پوچی ناشی از بی ثباتی لجام گسیخته و دومی پوچی ناشی از یکنواختی پایان ناپذیر (برداشتی کاملا آزاد از مقاله ای به همین نام در سایت وزین ترجمان)
زندگی آلمانی
زندگی ما دارد ماشینی می شود. تکراری. پیش بینی پذیر و ملال آور. و خطرناک تر اینکه ما به این یکنواختی عادت می کنیم. بنابراین باید به روش های مختلف آن را متنوع کرد: تجربه انسان های جدید (پیوستن به یک گروه کوهنوردی یا یک گروه گفتگو در شبکه های اجتماعی) دانش نو (مطالعه یک سلسله کتاب از دانشی که رشته تحصیلی تان نیست)، فعالیتهای نو (ورزش یا هنر جدید)، فراغت فاخر جدید (مثلا دیدن سری کامل فیلم های برنده نخل طلا).
تا اینجایش آسان بود. اما اگر کار ما به گونه ای بود که نیازمند تکرار بود چه باید کرد؟ اگر مجبور باشیم ده ساعت را به کارهای تکراری بگذرانیم از پاسخگویی تلفنی بگیرید، تا نظافت ساختمان، تا تایپ نامه ها این جا چه باید کرد؟
پاسخ اولیه می تواند این باشد: می توانید کارهای تان را به شیوه ای جدید انجام دهید. مثلا یک آشپز را دیدم که هر بار به شیوه ای جدید غذا را تزیین می کرد و میز را می چید و هر بار سعی می کرد یک تغییر کوچک ایجاد کند تا ببنید که اگر این گونه بچیند چه می شود؟ اما جواب اصلی این است: دیدن جنگل!
دیدن جنگل، گاهی اوقات ما آنقدر به درخت ها توجه می کنیم که جنگل را نمی بینیم، به عبارت تصویر بزرگ (Big Picture) را از دست می دهیم. لازم است که کمی بالاتر بیاییم و از بالا به جنگل نگاه کنیم. کسی می گفت وقتی احساس میکنم کارم ملال آور شده است، به عقب برمیگردم و فکر میکنم کارم چه تاثیری روی دیگران دارد.
در بخش پذیرش بیمارستان کار میکنم و مجبورم یک کار را در طول روز صدها بار انجام دهم، از خودم می پرسم کار من کمک می کند که … و بعد تازه می فهمم که چقدر تاثیرگذارم، می توانم برای مریضی که ناخوش است و همراهی که استرس دارد یک آرامش بخش باشم (با برخورد روحیه بخشم) یک راهنما باشم (با ارایه راهنمایی برای خدمات بیمه ای) و یک همدرد باشم (با ابراز همدلی) و یک معلم باشم (با اطلاعاتی که در مورد بیماری اش، پزشک مرتبطش و ..) می دهم.
اکنون که دوباره به این کار ملال آور همیشگی نگاه می کنم کیف می کنم. حظ می برم و راستش را بخواهید به خودم افتخار هم می کنم. کار کوچک و بزرگ نداریم، کار بزرگ عبارت است از انجام یک کار معمولی با نیتی بزرگ و عشقی عظیم.
مجتبی لشکربلوکی
نظرات کاربران
افزودن نظر