به پیشواز کسادی رفتن

داستان کوتاه :به پیشواز کسادی رفتن

داستان کوتاه :مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.

او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه بر میگشت برای کمک به پدر راهی مغازه میشد. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.

باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.

این مرد داستان کوتاه کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است.

خیلی اوقات ما نیز همین کار را میکنیم.قبل از این که کسادی بیاید به پیشوازش میرویم.ولی آیا این کسادی واقعا به کار ما هم صدمه میزند؟آیا به پیشواز رکود رفتن درد ما را دوا میکند؟

همیشه به پیشواز کار و تلاش بروید و نه کسادی و بیکاری.


پیشنهاد می شود این مطلب را نیز حتما بخوانید:من آدم تاثیر گذاری هستم!

 

 

مطالب پیشنهادی

نظرات کاربران
افزودن نظر

question