شخصی در حال تنظیم وصیت نامه اش بود؛۳ پزشک معروف به اتفاق نظر بیماری اش را غیر قابل درمان می دانستند و به او گفتند نباید عصبی و ناراحت شود و خواستند شرایط سخت و طاقت فرسایی را تحمل کند.
او باید خود را برای مرگی عذاب آور آماده می کرد و آنگاه تصمیمی گرفت که از هرکس بر نمی آید و با خود گفت حالا که چیزی از عمرم باقی نمانده باید از تک تک لحظه های عمرم استفاده کنم؛همیشه دلم میخواست به دور دنیا سفر کنم و امروز همان روز است.پس بلیط تهیه کرد.پزشکان به او هشدار دادند که زنده باز نخواهد گشت و در دریا میمیرد.
او پاسخ داد چنین نمیشود و من به اقوام قول داده ام در قبرستان خانوادگی مدفون شوم به همین دلیل با خود تابوتی می برم.او به مسئولین کشتی گفت تا در صورت مرگ در تابوت و سردخانه نگه داری شود تا کشتی بازگردد.
زندگی خوب
دریاب که از روح جدا خواهی شد در خانه اسرار فناخواهی شد
می خور که به زیرگل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
او بدون توجه به بیماری آغاز کرد و می گوید: نوشیدنی خوردم و در تمام مدت سیگار کشیدم همه نوع غذا بومی کشور ها که برایم کشنده بود خوردم؛سال ها بود آنقدر لذت نبرده بودم؛گاهی طوفان هایی ترسناک بود که اگر قرار بود بترسم همانجا باید میرفتم در تابوت پس ترس به خود راه ندادم.
روی عرشه بازی میکردم شعر می خواندم و نیمه شب ها کنار دوستان جدید تا صبح می خندیدم وقتی به چین و هند رسیدم مشکلات من در مقابل فقر آن مردم هیچ بود تمام نگرانی هایم را کنار گذاشتم وقتی به آمریکا بازگشتم چاق شده بودم و بیماری ام را فراموش کرده بودم؛ تابوتم را پس دادم سرکار رفتم و از آن روز دیگر بیمار نشدم.
در این داستان مرحله اول پذیرفتن مرگ بود؛ و بعد از آن استفاده از عمر باقی مانده. وقتی او آرامش یافت همه چیز را فراموش کرد. نیرو و توان جدید او را نجات داد.
۱.از خود بپرسید که بدترین حالت ممکن چه خواهد بود
۲.خود را برای بروز چنین مشکلی آماده کنید
۳.آنگاه با آرامش هرچه تمام تر بکوشید وضعیت نامطلوب را رفع کنید.
نظرات کاربران
افزودن نظر